سالی که گذشت بر کشور چه گذشت ؟
به قلم : عبدالرضا اعتمادیان
معیار ارزیابی یک جامعه انسانی پویا از پردازش دگرگونی سالانه داده ها از جمله وضعیت معیشت و سلامتی روحی و روانی که در آن درگیر هستند مورد بررسی و کنکاش قرار می گیرد .
۱- از لحاظ وضعیت معیشت
در سال گذشته رویداد های زیادی به ثبت رسید . به نظر من تورم ارزی مهمترین آنها بود چون افزایش نرخ تورم بیش از 100درصدی در واحد های ارزی معتبر در برابر کمترین افزایش دستمزدها ، گویای آن است که اقتصاد کشور نسبت به گذشته های خود ، نقض غرض نکند و همچنان به سقوط خود ادامه دهد ، تا امید به راحتی زندگی در نظام جمهوری اسلامی بر مردم رنج کشیده از جنگ و تحریم ، علیرغم قرار گرفتن در دهک اول ثروت طبیعی و انسانی نسبت به کشور های دیگر ، همچنان در کابوس پویایی سرمایه بماند و خشم بر او پیروز گردد .
مرگ بر این و آن و دزدی از جیب مردم ، بجای همگرایی جولانگاه دکان داران دین شود با جعل نامیدن ، پیش به سوی امضا جادویی چراغ علاالدین قدم بردارند بر واعظان زارانه آن سند دیگر به نام زنند .
همین یک نمونه از خروار ثابت می کند دستگاه های اقتصادی از جمله بانک مرکزی و سازمان مدیریت و برنامه ریزی و وزارت اقتصاد توان ایجاد انظباط مالی ندارند و قوه قضاییه اش در خواب عمدی فرو رفته است هیچ بیدار کننده مانند اعتراض خیابانی و… توان بیدار سازی آنان را ندارد . در نتیجه شکاف اجتماعی همچنان در چاه ویل در سفر بی بازگشت باشد. گرسنگی بر همه آرزوها مانند مسکن دار شدن بی مسکنان و… قائق آید.
۲- از نظر روحی و روانی
عامل هر شادی ، مثبت اندیشی و رشد و نوگرایی در اقتصاد هست که همه اندیشمندان فلسفه زیستی قدیم و جدید بر آن سخن ها رانده اند . از لحاظ فرهنگ سیاسی مبتنی بر دین نیز فراز های چون « فقر از دری وارد شود ایمان از دری خارج می شود یا رهبری بر فقر جامعه از طریق حاکمان گوشزدی داشتند . اما اثر قابل لمس عمومی دیده نشده است .
به نظر می رسد اصلی ترین عامل آن تنش با نگرش های گوناگون داخلی و جهانی همراه با چگونگی گسترش ابعاد هلال شیعی بویژه بعد از جنگ تحمیلی هست که باعث خلق نوکیسه های جدید حاصل از ریا جهت اختلاس از بانک ها و منابع ملی تا جعل سند داخلی و خارجی شده ، رباید همی این از آن و آن از این، ز نفرین ندارند باز آفرین ببار آورده است نمی گذارد ثبات فکری همراه با انسجام ملی بر ارکان جامعه شهریاری رسوخ کند تا بتواند حاکمیت لباس تقوی مبتنی بر علوم سیاسی و اجتماعی نوین ( شفافیت ) بر تن خود بدوزاند .
البته دوران دولت ها همه اش سیاه نبوده است در دولتین هاشمی و خاتمی و تا حدودی دولت روحانی خرد تکنوکراتی نیم بند بر فرایند جهانی شدن نظام از خود نشان دادهاند .
اما فرایند ذوب شدگان ریایی همه دولت ها را چنان آلوده کرده است در پشت هیچ یک آنها نیز نمی توان سنگر پاکی برای پنهان شدن ساخت.
بدین لحاظ نتوانستند بر سوداگران تنش از ناحیه عوام فریبی دینی، پیروزی قابل اتکا بدست آورند در نهایت زمین بازی را بدون هیچ عوارضی ترک کردند.
فقط جای امیدواری آنجاست مرز دانش اطلاعاتی مرزهای فیزیکی بر خود نمی تواند بکشد بدین سبب دایره عوام فریبی با افتادن پرده ها روزبروز با کوچک تر شدن دایره اش دست بگریبان است ، آنها نیز توان نگهداری گوی و میدان سیاست ندارند.
نتیجه جز برگشتن به انسجام ملی « ایران برای همه ایرانیان » راهکاری دیگری به نظر نمی رسد .
نویسنده: عبد الرضا اعتمادیان
مهندس عبد الرضا اعتمادیان کارشناس و پژوهشگر حوزه آب / فعال و نویسنده اجتماعی
مقالات و مطالب بیشتری در اینجا بخوانید :
مصاحبه با دکتر امینی در آستانه سقوط محمد رضا شاه در انقلاب بهمن 57 /
این مصاحبه یکی از خواندنی ترین مصاحبه های مقامات بلند پایه دوران شاه پهلوی، پیش از سقوط کامل رژیم اوست که در مجله تهران مصور برای نسل های آینده به یادگار گذاشته شده است .
نخست یک خبرنگار خارجی که فارسی خوب صحبت می کرد، مصاحبه را چنین آغاز کرد :
– جناب آقای دکتر امینی ، با توجه به این که سالها در سیاست این کشور وظایف مهمی به عهده داشتید و در سال 1340 در یکی از روز های بحرانی کشور به مقام نخست وزیری رسیدید و توانستید با اقدامات خود بر آشوبی که کشور را فرا گرفته بود مسلط شوید ، ضمنا با آگاهی از این موضوع که در ماه های آخر تا آخرین روز که شاه کشور را ترک کرد از مشاورین نزدیک او بودید ، به نظر شما چه چیز هایی باعث شروع نهضت و اوج گیری انقلاب شد آن هم در زمانی که بسیاری از سیاستمداران خارجی ایران را جزیره ثبات می نامیدند و زیاد شدن درآمد نفت باعث شده بود وضع مردم از نظر مالی بهبود پیدا کند و دارای رفاه نسبی شوند ؟
دکتر امینی با لهجه خاصی که نسل های گذشته با آن آشنایی دارند و با توجه به این که او همیشه ، چه در هنگام سخنرانی در پشت میکروفون ، چه موقع مکالمه دو نفری ، با صدای بلند و تند تند حرف می زد و دائم در میان صحبت طرف را « آقا » می نامید و دنباله کلمه « آقا » را هم می کشیدذ، چنین پاسخ داد:
– بنده « آقا » در جواب حرف های شما که سؤال اغلب مردم ما هم هست باید بگویم که از چندین سال قبل از این وضع را پیش بینی می کردم . وقتی هم که درآمد نفت به طور غیر منتظره ای زیاد شد و دیدم دولت به جای صرفه جویی و صرف درآمد های نفت در کار های تولیدی شروع به دست و دلبازی های بی مورد و افزایش واردات و خرید اسلحه کردهذ، به شدت نگران اوضاع شدم . آقا حتی در سال 1354 به اعلیحضرت محمد رضا شاه پیغام دادم ، اوضاع کشور به حد انفجار رسیده و اگر اقدامات حادی صورت نگیرد همه چیز منفجر خواهد شد.
وقتی وضع مالی مردم خوب شد و تمام روز را در فکر تامین آب و نان و اجاره مسکن و مشکلات دیگر نبودندر، طبیعی است که به خود بیایند و به فکر کمبود های دیگر بیفتند . دستگاه می باید برای این موضوع فکری می کرد آقا . آن روز ها کمبود بزرگ مردم نداشتن آزادی بود ، غیر از آن مردم از دستگاه های امنیتی مثل ساواک وحشت داشتند که هر وقت هر کس را می خواستند می گرفتند. پس کشور برای قبول یک نهضت بنیادی آمادگی داشت.
مساله دوم این بود که درآمد به طور عادلانه تقسیم نمی شد. به اکثریت مردم مقداری می رسید، در حالی که یک اقلیت فاسد بیشترین درآمد ها را به خود اختصاص داده بودند . برای نمونه همسر یک سناتور کارخانه دار ششصد هزار تومان به یک مجله زنانه داد که 24 ساعت از زندگی او را از هنگام بیدار شدن از خواب و صرف صبحانه و رفتن به خرید، به سلمانی ، به خیاطی ، به استخر و به مهمانی با لباس های آخرین مد و جواهرات گرانبها چاپ کند. اگر در فرنگ از این کار ها می کنند، تاثیر منفی ندارد، چون اولا کسی با یک فرمان یا دادن پول به حزب سناتور نمی شود آقا. هیچ کس هم بدون حساب و کتاب در عرض مدت کوتاهی با هیچ و پوچ به ثروت نمی رسد . در ضمن در آن سال ها یک نسل از جوانان به وجود آمده بودند که تحت تاثیر تبلیغات مذهبی که زمینه آن از چندین سال قبل در کشور فراهم شده بود از محیط مادی و بی بند و باری در کشور به ستوه آمده بودند.
می دانید آقا ! در اروپا و آمریکا هم دلزدگی از محیط مادی و گرایش به مذهب و مسائل معنوی رو به رشد است. این جوانان با آن که از بهبود وضع اقتصادی کشور متنفع می شدند، اما فقط به آن قانع نبودند و توقعات و انتظارات بیشتری داشتند.
در سال 1354 با توجه به اوضاع روز به اعلیحضرت محمد رضا شاه پیغام دادم کشور در حال انفجار است . اگر اعلیحضرت می خواهند کشور دچار تحول نشود باید فورا دست به اقدامات حادی بزنید و به عنوان نمونه پیشنهاد های زیر را به اطلاع ایشان رساندم:
1 – انحلال مطلق حزب رستاخیز در ایران
2 – انحلال هر دو مجلس شورای ملی و مجلس سنا
3 – توقیف و دستگیری دست کم 1500 نفر از مقامات بالای سیاسی و اقتصادی که در نظر مردم به فساد و سوء استفاده های کلان مادی مشهور هستند.
4 – فرستادن عده زیادی از افراد خانواده سلطنتی ( بجز طبقه اول ) به خارج از کشور. اینها بیشتررشان به علت نفوذی که از طریق نزدیکی به مقام سلطنت داشتند ، در کار های مالی و اقتصادی دخالت می کردند آقا، و بیشتر مزایده ها و مناقصه ها نصیب آن ها و شریک هایشان می شد.
5 – انتخاب یک نخست وزیر مورد احترام و اعتماد مردم و دادن امتیاز کامل به او برای ایجاد فضای مناسب توسعه اقتصادی و سیاسی
اما آقا ! عکس العمل اعلیحضرت محمد رضا شاه به این پیشنهاد ها که به خاطر مصالح کشور و منافع خودشان داده بودم، این بود که به روزنامه ها دستور دادند مقالاتی علیه من بنویسند ، به طوری که مطبوعات هم که از پیشنهاد های من مطلع شدند و موافق آنها بودند جرات نکردند اسم مرا بیاورند ، چه رسد به آن که از نظریات من دفاع کنند تا سرانجام شد آنچه می بایستی بشود، به طوری که خودشان هم درک کردند آنچه که در کشور روی داده یک انقلاب است.
من از این حرف خنده ام گرفت آقا. عرض کردم :
– اعلیحضرت ، ما آن وقت ها که بچه بودیم شاه بازی می کردیم، اما حالا دیگر بزرگ شده ایم. ضمنا دوره هم دیگر دوره شاه شدن ما نیست.
وقتی در یکی از ملاقات ها در دوران انقلاب که مرتب مرا احضار می فرمودند و با من در باره اوضاع مشورت می کردند، این موضوع را به عرض ایشان رساندم، گفتم:
– چیزی که باعث بعضی نابسامانی ها شد، این بود که اعلیحضرت به وزیرانی که حقایق را به عرض ایشان می رساندند علاقه و اعتماد نداشتند، آنها را طرد می کردند یا دستشان را می بستند و همین باعث رکود کارها می شد.
بعد موضوعی را که مدتی در دلم عقده شده بود بیان کردم. گفتم:
– اعلیحضرت ، شما این اواخر هی می گفتید در سال 1340 من نمی خواستم دکتر امینی را نخست وزیر کنم ؛ او را آمریکایی ها [کندی] به من تحمیل کردند. اگر اعلیحضرت مشاوران فهمیده و با حسن نیتی داشتند و قبل از بیان این مطلب با آنها مشورت می کردند ، حتما به عرض می رساندند که گفتن این مطلب بیش از آن که توهین به من باشد ، ایراد به خود اعلیحضرت است که چرا می باید دستور آمریکایی ها را قبول می کردند .
شاه کمی فکر کرد ، بعد گفت:
– حالا موقع این گله گزاری ها نیست ، هنگام کمک است.
در زمان اوج گیری انقلاب آقا، یک روز اعلیحضرت از من پرسید:
فکر می کنی با « جبهه ملی » می توانم به توافق برسم ؟
گفتم :
– اعلیحضرت ، یادتان می آید بعد از 28 مرداد حضورتان عرض کردم صلاح نیست دکتر مصدق را محاکمه کنیدر؟
جواب دادید: « چرا ؟ او داشت مرا از سلطنت خلع می کرد ، مملکت داشت به دست روس ها می افتاد .»
عرض کردم : « اعلیحضرتر، دکتر مصدق مدت سی سال یک پارلمانتر ورزیده بود. او ناطق و سخنور زبردستی است. سال ها با بزرگ ترین رجال سیاسی و سیاستمداران معروف کشور مثل پدرتان ، قوام السطنه و وثوق الدوله و سید ضیاء و رزم آرا و دیگران مبارزه کرده. هنوز با این همه تبلیغ که علیه او شده، میلیون ها نفر طرفدار دارد. او مردم را خوب می شناسد و خوب می تواند آنها را به هیجان در بیاورد. آنوقت شما می خواهید در دادگاه نظامی بلندگو به دست چنین کسی بدهید که پته همه ما را روی آب بریزد! »
شما فرمودید: من می خواهم کاری کنم که او مفتضح شود.
جواب دادم : چطور ؟ به وسیله چه سرلشکر و سرتیپ که نه از حقوق و قضاوت چیزی سرشان می شود و نه اهل نطق و بیان هستند، می خواهید این کار را بفرمایید ؟
آقا! یک روز من حضور اعلیحضرت بودم که تلفن مخصوصشان زنگ زد . شهبانو بود. مدتی صحبت کردند، اما شاه جواب قطعی نداد. گفت بعدا در این باره صحبت می کنیم و گوشی را گذاشتند. لحظه ای سکوت کردند، سپس گفتند:
شهبانو بود ، می گفت خوب است دکتر هوشنگ نهاوندی را نخست وزیر کنیم .
از شنیدن این حرف حیرت کردم آقا ! گفتم:
– چی ؟ در چنین شرایطی که مملکت احتیاج به مردان با تجربه، با شخصیت ، خوشنام و مورد اعتماد دارد، شهبانو بهتر از رئیس دفتر خودشان کسی را پیدا نکردند که برای نخست وزیر پیشنهاد کنند ؟ درست است او جوانی تحصیلکرده است ، استاد دانشگاه است، باسواد است ، چند جلد کتاب نوشته ؛ ولی این ها به درد نخست وزیری در این ایام پرآشوب نمی خورد. مردم باید به رجال سیاسی اعتماد داشته باشند، آن ها را طی سال ها در مشاغل حساس دیده باشند، از خدماتشان آگاه باشند ، کار های بزرگ از آن ها به خاطر داشته باشند. تحصیلات تنها که کافی نیست ؛ آن هم در چنین ایام حساسی…
شاه با ناراحتی جواب داد:
– شهبانو حرفی زد دیگر. این نظر او بود که پیشنهاد کرد.
موقع را مناسب دیدم و به عرض رساندم :
– وقتی پدرتان از کشور رفت ، یک عده رجال با شخصیت و استخواندار به جا گذاشت ، مثل مؤتمن الملک پیرنیا، دکتر محمد مصدق ، محمد علی فروغی ، حکیم الملک ، قوام السلطنهر، میرزا محمد صادق طباطبایی که بیشتررشان مورد اعتماد و احترام مردم بودند. اما حال چه داریم ؟ امیر عباس هویدا ، مهندس ریاضی و نظایر آنها…
شاه ناراحت شد ولی دیگر حرفی نزد.
تکه گویی دکتر امینی بیش از یک ساعت به طول انجامید. در تمام این مدت او که متکلم الوحده بود فرصت نداد خبرنگاران سؤال بکنند. خبرنگاران هم چون برنامه های دیگر داشتند، در ضمن دکتر امینی بدون آن که از او سوال شود جواب پرسش های نکرده را هم داده بود، با او خدا حافظی کردند و دنبال کار های خود رفتند.
دکتر امینی چند روز قبل از پیروزی انقلاب ، ایران را ترک کرد و به فرانسه ( شهر نیس ) رفت . در آنجا بود که یک روز مستخدمه او به نام « زهرا » با دستپاچگی به دکتر امینی تلفن کرد و گفت:
– آقا… آقا… از کمیته آمده اند قالی ها و مبل ها را ببرند. چه کار کنم ؟
دکتر امینی جواب داد:
– زهرا جان ، مملکت از دست ما رفت ، آن وقت تو برای چند تکه فرش و مبل و چوب و تخته ناراحتی ؟
در سال 1371 دکتر علی امینی در 78 سالگی درگذشت. در همین سال همسر او بانو بتول امینی ( دختر حسن وثوق الدوله ) هم در فرانسه وفات یافت.